سلام
توي تاكسي نشسته بودم، هوا سرد و بود مسافرا محكم به هم چسبيده بودن. راديو پيام، هي حرف مي زد.
2تا آهنگ بخش كرد از زبون يه عاشق كه اگه يكي مثل حافظ اونجا بود حتما شك مي كرد كه اين بابا عاشقه يا معشوق!
امروز اينقدر معشوق زياد شده كه تا بياد ناز كنه عاشق مي گه: خيال نكن نباشي بدون تو مي ميرم!!!
نه! عشق خيلي كم پيدا ميشه اين روزا
خوش بسوز، كه همين سوختن زيباست.
راستي ناقلا! خيلي وبلاگت قشنگه ها...
تنها...