سفارش تبلیغ
صبا ویژن





درباره نویسنده
به امید بهار ... - آتش عشق
م . روستائی
بیان شوق چه حاجت که شرح آتش دل / توان شناخت ز سوزی که در سخن باشد ...
آی دی نویسنده
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
دی 86
بهمن 86
اسفند 86
فروردین 87
اردیبهشت 87
خرداد 87
تیر 87
مرداد 87
شهریور 87
آبان 87
دی 87
فروردین 89


موسیقی وبلاگ


عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
به امید بهار ... - آتش عشق

آمار بازدید
بازدید کل :237922
بازدید امروز : 15
 RSS 

تنها...

 

تا اینجا برای خودم نوشته ام ... و او ... از اینجا به بعد هم همین طور خواهد بود ... اما وقتی میبنم دارد کمرنگ می شود ، دلم می گیرد ... حس می کنم نمی خواهد اینجا باشد . لای حرف های من ... حس می کنم اینجا برای بودنش خیلی کوچک است . و یقین دارم که کوچک است ... قبل تر ها اگر قلمم حرکتی می کرد ، گرمایش را توی قلبم احساس می کردم ،گرمایی که همه اش به خاطر او بود ... نه! اصلاً خودِ او بود ... حالا ولی فقط سردی حس می کنم و سکون ... حتی اشک هایی که به خاطر او میهمان چشمانم می شوند ، سردند ... یک زمستان کامل توی وجودم جا خوش کرده ... زمستانی که نمی دانم چقدر طول خواهد کشید ، اما در انتظار بهار خواهم ماند ... منتظر روزی که برگردد و گرمای اشک هایم را برگرداند ...

می گفت چرا نمی نویسی ؟! ... گفتم نمی توانم . همه ی جمله هایم با «کاش» شروع می شوند .این جمله ها را دوست ندارم ... می گفت کاری ندارد که ... جای این که بنویسی « کاش که... » بنویس « شکر که ... » ...

می بینی ؟! من هم نمی نویسم که : کاش بودی ... می نویسم : شکر که روزی بودی ... و من بودنت را حس کردم ... و من با بودنت عشق را مزه کردم ... و من درد نبودنت را چشیدم ... و من فهمیدم چقدر می توانم دوستت داشته باشم ... اما ...

.

.

.

... کاش برگردی ...

 



نویسنده : م . روستائی » ساعت 12:17 عصر روز سه شنبه 87 اردیبهشت 24