سفارش تبلیغ
صبا ویژن





درباره نویسنده
پیامبر عشق - آتش عشق
م . روستائی
بیان شوق چه حاجت که شرح آتش دل / توان شناخت ز سوزی که در سخن باشد ...
آی دی نویسنده
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
دی 86
بهمن 86
اسفند 86
فروردین 87
اردیبهشت 87
خرداد 87
تیر 87
مرداد 87
شهریور 87
آبان 87
دی 87
فروردین 89


موسیقی وبلاگ


عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
پیامبر عشق - آتش عشق

آمار بازدید
بازدید کل :240203
بازدید امروز : 1
 RSS 

در جواب دعوت دوستان بزرگوار : وبلاگ آهستان و وبلاگ تا صبح انتظار

 

گاهی وقت ها حرف زدن چقدر سخت می شود  ... بگذارید همین اول بگویم که قلمم دارد می لرزد . دلم هم ... اما می نویسم تا رسالتی را که گفته بودم انجام داده باشم ... می نویسم تا سنگینی این درد ، کمر قلمم را بشکند ...می نویسم تا سکوت نکرده باشم ... تا بدانند هنوز این قدر بی غیرت نشده ایم که پا روی مقدساتمان بگذارند و ما ککمان هم نگزد ... برای شما می نویسم و می دانم باور می کنید که  این نهایت کاری است که می توانم انجام بدهم . حتی اگر خیلی ها با این بهانه که « ما فقط بلدیم حرف بزنیم » حتی از فریاد زدن هم شانه خالی می کنند ...  

چه بخوانمتان ؟!

پیامبرم ! عادت کرده ایم بزنند توی گوشمان تا به رگ مسلمانی مان بربخورد ... که تکانی بخوریم ...که دفاعی بکنیم ... که فریادی بزنیم ... تا یادمان بیاید که مسلمانیم ... که شیعه ایم ... که کسی تمام نگاهش به ماست . همین مایی که ادعای منتظر بودنش را داریم ...

فتنه سیلی محکمی بود توی گوشمان ... باید دردش را احساس کرده باشیم ، اگر غیرت داشته باشیم ...

یا مسیح ! نمی خواهم از پیروان دروغینت شکایت کنم ، چرا که این ها فرزندان همان هایی هستند که به خیال خودشان شما را بر صلیب کردند ، حالا آمده اند تا حقانیت محمد (ص) را بر صلیب کنند ... شک ندارم که آیین محمد(ص) ، آیین عشق است و خود او پیامبر عشق ... و شک ندارم این جماعت ، حرارت عشق را تاب نمی آورند و به خیال خودشان ، می توانند با نفس های مرده شان ، آتش این عشق را خاموش کنند ... و باز هم شک ندارم که شما با دم مسیحایی تان می توانید این دل های مرده را زنده کنید ؛ اما ... اما ما باید امتحان بشویم . که همه اش ادعا نباشیم ... که «مرد» مان از «نامرد» جدا افتد ...  

ای فرزند مریم (س) ! فتنه که برپا شد عده ای امدند و  گفتند بگذاریم این هایی که خدا هدایتشان نکرده ، هر غلطی که دوست دارند بکنند ( ببخشید اگر بی ادبی شد  ) ... اصلاً بیایند و هزاران فتنه برپاکنند . این ها می دانند آیین محمد (ص) آیین حق است . یک ضرب المثلی داریم که می گوید «به حرف گربه سیاه باران نمی آید » لابد این ها هم حرفشان همین است که می گویند آن ها هر کاری که دوست دارند بکنند  ... اما اگر کاری هم ازمان ساخته نباشد ، اگر هم نتوانیم!!!! فیلمی بسازیم نه برای تخریب دین و آیین ان ها ، که برای شناساندن آیین حقمان به ان ها ، نباید ساکت بنشینیم و تماشا کنیم . ناسلامتی وجدانی داریم که باید راحت باشد تا بتوانیم آرام سرمان را روی بالش بگذاریم ... اگر سکوت کنیم جواب وجدانمان را چه کسی می دهد ...

سرتان را درد نیاورم . مدت ها پیش کتابی خواندم از قلم یک کشیش که مسلمان شده بود . توی کتابش نوشته بود :

« در مورد مژده به امدن پیغمبر ما (ص) چهار نفر انجیل نویسان با هم اتفاق دارند و همه ی آن ها نوشته اند که عیسی (ع) به شاگردانش فرمود :« من به سوی پدرم و پدر شما و خدایم و خدای شما می روم . شما را مژده می دهم به پیغمبری که بعد از من می آید . نامش پارقلیط است »  ... یوحنا در باب 14(26) از انجیل خودش گفته است که عیسی(ع) فرمود :« پارقلیط همان کسی است که پدرم او را در آخر الزمان می فرستد و او همه چیز را به شما می اموزد »  بنابر این پارقلیط همان محمد(ص) و هم وست که همه چیز را از قرآن عظیم که خداوند به وی وحی نموده و دانش های اولین و آخرین در اوست و چیزی را در آن فروگذاری نکرده است ، به مردم آموخت . و پس از مسیح پیغمبر مرسلی جز ÷یامبر ما محمد (ص) به این اوصاف ظاهر نشده است و مراد از این مژده ی بزرگ ، اوست ...  و از همین مژده گفته ی یوحناست در باب 16(13) انجیل خویش که عیسی فرمود :« پارقلیط کسی است که پدرم بعد از من او را می فرستد و چیزی از خود نمی گوید بلکه به آنچه شنیده است سخن خواهد گفت و از امور آینده به شما خبر خواهدداد » . و این هم از اوصاف پیغمبر ما ، محمد (ص)، است به خبر های متواتر که جز افراد مخذول و مطرود از درگاه رحمت خداوند آن را انکار نخواهند کرد ...

یا مسیح ! شما خودتان مژده ی آمدن رسول ما(ص) را به پیروانتان داده اید . محمد(ص) رسول عشق است و قرآن کتاب نور ... اشکال از خود آن هاست که نرفته اند دنبال حقیقت ... و  به راستی خداوند دلهایی را که خالصانه به سویش بروند هدایت می کند ...

ببخشید اگر زیاد حرف زدم . دل که پر باشد و گوش شنوا پیدا کند ، همین می شود ...

راستی ! سلام ...

 

* دوستان بزرگوارم رو هم دعوت می کنم به نوشتن : وبلاگ عمواکبر ...  مختش ... برگ بید ...



نویسنده : م . روستائی » ساعت 1:26 صبح روز یکشنبه 87 فروردین 18