از خانه بيرون مي زنم اما کجا امشب شايد تو مي خواهي مرا در کوچه ها امشب پشت ستون سايه ها، روي درخت شب ميجويم اما نيستي در هيچ جا امشبميدانم آري نيستي اما نميدانم بيهوده ميگردم بدنبالت ، چرا امشب ؟هر شب تو را بي جستجو مييافتم اما نگذاشت بيخوابي بدست آرم تو را امشب ها ... سايه اي ديدم شبيهت نيست اما حيف ايکاش مي ديدم به چشمانم خطا امشب هر شب صداي پاي تو مي آمد از هر چيز حتي ز برگي هم نمي ايد صدا امشبامشب ز پشت ابرها بيرون نيامد ماه بشکن قرق را ماه من بيرون بيا امشب گشتم تمام کوچه ها را ‚ يک نفس هم نيست شايد که بخشيدند دنيا را به ما امشب طاقت نمي آرم ‚ تو که مي داني از ديشببايد چه رنجي برده باشم ‚ بي تو ‚ تا امشب اي ماجراي شعر و شبهاي جنون من آخر چگونه سرکنم بي ماجرا امشب
استاد اميرهوشنگ ابتهاج