تنها...
گاهي انقدر دل تنگ ميشود كه واژه اي براي بيانش نيست... گاهي انقدر عطشناك حضورت ميشوم كه قلبم از جايش كنده ميشود وبسوي تومي شتابد...گاهي انقدر بي تاب ديدارت نيشوم كه...
نمي دانم با دل تنگم چه كنم با دلي كه هر لحظه تورا ميجويد وبه عشقت درسينه ميتپد دلي كه از فراق تو در اتش ميسوزد وخاكستر ميشود... واين دل ارامش ندارد مگر با ديدارت ...دل تنگ حضورت هستم وبي تاب ديدارت...