• وبلاگ : آتش عشق
  • يادداشت : سنتور ...
  • نظرات : 2 خصوصي ، 19 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <      1   2      
     
    + آزاد 

    سلام،آفرين تبريک مي گم به اين قلم زيبا وتاثيرگذارتون اي کاش من هم مي تونستم به خوبي شما بنويسم ولي هرگزموفق به اين کار نشدم من که در درس انشا هيچوقت نمره ي خوبي نمي گرفتم والآنم که در دانشکده ي فني مهندسي مشغول ادامه ي تحصيلم ديگه خودمو خيلي با ادبيات بيگانه مي دونم و شايد ديگه درجمع شما آدماي با ذوق هيچ جايي نداشته باشم ولي وقتي مطالب زيباي شما رو خوندم يهو اون زخم قديمي انگار تازه شد ويه احساس قوي به من گفت توي اين حجره شايد کسي پيدا بشه تا دل نوشتتو بخونه ومورد تمسخرت قرار نده بله تمسخر آرزو مي کنم اي کاش اين لغت نا زيبا هيچگاه توي فرهنگ لغات نبود ولي با وجود اين لغت ناجوانمردانه نوشتن براي ديگران جسارت مي خواد چيزي که شما اونو داريد وبابت اينم لازمه که باز به شما تبريک بگم توي اين لحظه آرزو مي کنم که اي کاش جاي شما بودم با همين جسارت وهمين ذوق

    در ادامه يکي از نوشته هامو واستو مي ذارم هرچند ديگه اين کار جسارت نيست که از جنس پرروييه

    پاسخ

    ادبيات ... احساس ... آدم ها هيچ وقت با احساس بيگانه نمي شن ... ممنون از لطفتون ... خوش آمديد ...
    + آزاد 

    سلام،آفرين تبريک مي گم به اين قلم زيبا وتاثيرگذارتون اي کاش من هم مي تونستم به خوبي شما بنويسم ولي هرگزموفق به اين کار نشدم من که در درس انشا هيچوقت نمره ي خوبي نمي گرفتم والآنم که در دانشکده ي فني مهندسي مشغول ادامه ي تحصيلم ديگه خودمو خيلي با ادبيات بيگانه مي دونم و شايد ديگه درجمع شما آدماي با ذوق هيچ جايي نداشته باشم ولي وقتي مطالب زيباي شما رو خوندم يهو اون زخم قديمي انگار تازه شد ويه احساس قوي به من گفت توي اين حجره شايد کسي پيدا بشه تا دل نوشتتو بخونه ومورد تمسخرت قرار نده بله تمسخر آرزو مي کنم اي کاش اين لغت نا زيبا هيچگاه توي فرهنگ لغات نبود ولي با وجود اين لغت ناجوانمردانه نوشتن براي ديگران جسارت مي خواد چيزي که شما اونو داريد وبابت اينم لازمه که باز به شما تبريک بگم توي اين لحظه آرزو مي کنم که اي کاش جاي شما بودم با همين جسارت وهمين ذوق

    در ادامه يکي از نوشته هامو واستو مي ذارم هرچند ديگه اين کار جسارت نيست که از جنس پرروييه

    + آزاد 

    ازدرون پنجره اتاقم سعي کردم يه نگاه به بيرون بندازم.ولي مگه اون درخت زردآلوي لندهوراجازه ميداد.به زحمت از کنار پنجره آسمون بي کران رو نظاره کردم.يه پرنده روديدم که داره اوج ميگيره،ناگهان درجاشروع به بال زدن کردوبه يکباره به طرف زمين شيرجه زد.انگاراونم شکارش روپيداکرده بود.يکي ميميره تاديگري زنده بمونه واينه قانون جنگل.انگاريه عده به دنياميان تا يه روزشکاربشن.وگرنه وجود شکارچيابي مورده.سعي مي کنم افکارپاره پارم رو يه جوري وصله بزنم.روي صندلي جابجا ميشم وصداي ترق ترق ستون فقراتم رومي شنوم که حکايت داره از ساعتي بي تحرک موندنم.سعي مي کنم به تخيلم پروبال بدم تاازفضاي بسته اتاق خارج بشم.درست مثل کبوتر سينه سرخم.ولي انگارکه شاپرام رو کشيدن.تا سقف اتاق بالاترنمي تونم برم.يه عمرجلوي صورتم ديوارديدم.احساس خفگي بهم دست ميده.چشام سياه تاريکي ميره وفضاي کوچک اتاق که سهم من از تمام دنياست،دورسرم شروع به چرخيدن مي کنه.به يکباره تمام تنم يخ ميزنه.دستام مورمورميکنه.ستون پاهام ديگه طاقت وزن بدنم رو نداره.به ديوار،همدم هميشگيم تکه مي زنم.کم کم همچون ذوالنوني به طرف جلوخم ميشم تا اينکه بالاخره روي زمين ولوميشم.نمي دونم چندوقته دراين حالت روي کف اتاق بي حال افتادم.ولي چيزي که هست هواديگه تاريک شده وصورفلکي که هيچ وقت اسامي شون روياد نگرفتم،از لابه لاي برگ هاي درخت توي حياط خودنمايي مي کنن.

    + آزاد 

    ازدرون پنجره اتاقم سعي کردم يه نگاه به بيرون بندازم.ولي مگه اون درخت زردآلوي لندهوراجازه ميداد.به زحمت از کنار پنجره آسمون بي کران رو نظاره کردم.يه پرنده روديدم که داره اوج ميگيره،ناگهان درجاشروع به بال زدن کردوبه يکباره به طرف زمين شيرجه زد.انگاراونم شکارش روپيداکرده بود.يکي ميميره تاديگري زنده بمونه واينه قانون جنگل.انگاريه عده به دنياميان تا يه روزشکاربشن.وگرنه وجود شکارچيابي مورده.سعي مي کنم افکارپاره پارم رو يه جوري وصله بزنم.روي صندلي جابجا ميشم وصداي ترق ترق ستون فقراتم رومي شنوم که حکايت داره از ساعتي بي تحرک موندنم.سعي مي کنم به تخيلم پروبال بدم تاازفضاي بسته اتاق خارج بشم.درست مثل کبوتر سينه سرخم.ولي انگارکه شاپرام رو کشيدن.تا سقف اتاق بالاترنمي تونم برم.يه عمرجلوي صورتم ديوارديدم.احساس خفگي بهم دست ميده.چشام سياه تاريکي ميره وفضاي کوچک اتاق که سهم من از تمام دنياست،دورسرم شروع به چرخيدن مي کنه.به يکباره تمام تنم يخ ميزنه.دستام مورمورميکنه.ستون پاهام ديگه طاقت وزن بدنم رو نداره.به ديوار،همدم هميشگيم تکه مي زنم.کم کم همچون ذوالنوني به طرف جلوخم ميشم تا اينکه بالاخره روي زمين ولوميشم.نمي دونم چندوقته دراين حالت روي کف اتاق بي حال افتادم.ولي چيزي که هست هواديگه تاريک شده وصورفلکي که هيچ وقت اسامي شون روياد نگرفتم،از لابه لاي برگ هاي درخت توي حياط خودنمايي مي کنن.

     <      1   2