سلام بر مهرباني هاي تو ، که آتش عشق را در وجودت بي قرار کرده اند !
يادم نيست تا حالا در اين وبلاگت چيزي نوشته ام يانه ! اما مي دانم که چندين بار خواسته ام و نشده و حتي يک بار در حالت آف چيزي برايت نوشتم اما کوچولو صفحه ورد را بسته بود و من ماندم که چه کنم با اين موجود مهربان اما شلوغم !
دست آخري ديدي همه تقصيرها رو به کوچولويم نسبت دادم جالبه نه ؟! امان از پدرهايي مثل من !
اما از اين مزاح که بگذريم وبت را خيلي پربار کرده اي و پست هايت نوشته هايي دارند که هر کدامشان از سر عشق نوشته شده اند و اين براي من زيباست !
خواهرکم !
اندوه دلت را بباران و از شرّ دغدغه هايي که که بنيان کن اند ، خود را پرواز ده . . .
آرزومند روزها و لحظه هايي پر از مهرباني عشق و بهار و رُستن و رَستن براي تو هستم .