لیلی گفت : چشمهایم جام عسل است شیرین ،
نمی خواهی عکست را توی جام عسل ببینی ؟ شیرینی لیلی را ؟
مجنون چشمهایش را بست و گفت : هزار سال است عکسم ته جام شوکران است ،
تلخ ، تلخی مجنون را تاب می آوری ؟
لیلی گفت : لبخندم خرمای رسیده نخلستان است .
خرما طعم تنهایی ات را عوض می کند . نمی خواهی خرما بچینی ؟
مجنون خاری در دهانش گذاشت و گفت : من خار را دوست تر دارم .
لیلی گفت : قلبم اسب سر کش عربی ست . بی سوار و بی افسار . عنانش را خدا بریده ،
این اسب را با خودت می بری ؟
مجنون هیچ نگفت . لیلی که نگاه کرد ، مجنون دیگر نبود ، تنها شیهه اسبی بود و رد پایی بر شن .
لیلی دست بر سینه اش گذاشت ، صدای تاختن می آمد.
اسب سر کش اما در سینه نبود
http://rbc.najva.ir/index.php?topic=578.0
نویسنده : م . روستائی » ساعت
5:12 عصر روز دوشنبه 86 بهمن 22