سفارش تبلیغ
صبا ویژن





درباره نویسنده
بخند پدر ! - آتش عشق
م . روستائی
بیان شوق چه حاجت که شرح آتش دل / توان شناخت ز سوزی که در سخن باشد ...
آی دی نویسنده
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
دی 86
بهمن 86
اسفند 86
فروردین 87
اردیبهشت 87
خرداد 87
تیر 87
مرداد 87
شهریور 87
آبان 87
دی 87
فروردین 89


موسیقی وبلاگ


عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
بخند پدر ! - آتش عشق

آمار بازدید
بازدید کل :240141
بازدید امروز : 53
 RSS 

 

هنوز بر لب سرخ تو رد لبخند است           بخند چون که برای دلم  خوشایند است

چقدر جاذبه دارد نگاه گیرایت                   هنوز عکس نگاهت به قاب دل بند است

دلتنگم پدر ! ... دلم می خواهد لحظه لحظه ی این دلتنگی ها را تصویر کنم ؛ اما قلمم یاری نمی کند ... این روز ها دلم برای خودم تنگ می شود . این روز ها دلم برای لبخند تو تنگ می شود . نگفته بودم به تو که من همان لبخند توام؟ نگفته بودم دلت که می گیرد ، خنده ات که محو می شود ، من می میرم ؟ تو خودت که این ها را خوب می دانی . قصه ی دلتنگی من ، قصه ی دیروز و امروز نیست . این درد سال هاست که دیگر کهنه شده ...

حالا بگو با این همه دلتنگی چه کنم ؟ تو رفتی ... و من مانده ام ... و من گیر کرده ام ... و من دلم تنگ می شود ... و من گم می شوم ... این همه دل خستگی ... این همه بی تابی ... این همه بی قراری ... این همه که دروغ نیستند پدر ! ... می دانم ... می دانم که دیگر حتی سایه ی صداقت را هم توی چشم هایم نمی بینی . صداقت چشم های من خیلی وقت است که گم شده . از همان وقتی که بزرگ شدم . این بزرگ شدن هم قصه ی دیروز و امروز نیست ... کوچک که بودم ، خودت بودی که می گفتی چه دختر معصومی ؛ حالا ولی نیستی که ببینی این دختر معصوم کودکی ، نقش بازی می کند . برای او ... برای تو ... برای خودش ... باورت می شود ؟ من حتی برای خودم هم نقش بازی می کنم ...

اصلاً بیا بی خیال همه ی این حرف ها شویم . بیا و دوباره بخند . دست کم برای دل دختر کوچک بزرگ شده ات بخند ... بخند پدر ! ... بخند چون که برای دلم خوشایند است ...

 

* این روز ها دستم به نوشتن نمی رد . شاید هم دلم به نوشتن نمی رود . این قلم هم که انگار سر ناسازگاری دارد ؛ هر بار فقط چند ورق کاغذ خط خطی مچاله شده تحویل می دهد ...

 

 

 



نویسنده : م . روستائی » ساعت 10:53 عصر روز پنج شنبه 86 بهمن 25