نفسم تنگ می شود انگار ... بیش تر برای نفس کشیدن تقلا می کنم ... می خواهم نفس هایم را عمیق تر بکشم ... احساس خفگی می کنم ... روزهای شیرین زندگی ام دارند مرور می شوند بی آنکه بخواهم . نکند این همان وداعی باشد که می گفت !! ... چیزی به گلویم چنگ انداخته که نمی دانم چیست . نکند این هم همان مرگ است !! ... صدای تو توی گوشم می پیچد . اَه ! ولم کن . بگذار فقط از خودم بنویسم . دیگر وقتی برای تو ندارم . اینجا هوا خیلی کم است ...
نویسنده : م . روستائی » ساعت
11:40 صبح روز دوشنبه 86 اسفند 20