سفارش تبلیغ
صبا ویژن





درباره نویسنده
می ترسم از پایان ... - آتش عشق
م . روستائی
بیان شوق چه حاجت که شرح آتش دل / توان شناخت ز سوزی که در سخن باشد ...
آی دی نویسنده
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
دی 86
بهمن 86
اسفند 86
فروردین 87
اردیبهشت 87
خرداد 87
تیر 87
مرداد 87
شهریور 87
آبان 87
دی 87
فروردین 89


موسیقی وبلاگ


عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
می ترسم از پایان ... - آتش عشق

آمار بازدید
بازدید کل :240153
بازدید امروز : 65
 RSS 

 

 

مثل خوره افتاده اند به جانم ... این فکر های لعنتی را می گویم ؛ با این اضطراب غریبی که نمی دانم از کجا افتاده به دلم ... می ترسم چشمانم را روی هم بگذارم ؛ هجوم این فکر ها دیوانه ام می کنند ...من از پایان این قصه می ترسم ... از کم آوردن می ترسم ... تا همین جا هم اگر ایستاده ام ، خودش خواسته ... حالا اگر نخواهد چه ؟! ... اگر یک لحظه نگاهش را بردارد ، فرومی ریزم از ترس ...

«درب و داغان »...عامیانه ترین عبارت نچسبی که حالم را بیان می کند ...راستش را که بخواهی آمده ام سراغ این واژه ها تا بار دل گرفتگی و خستگی و اضطراب و دیوانگی ام را به دوش بکشند ... چقدر حقیرم که این واژه ها هم توانشان از من بیش تر است ...

راست می گفت سلمان : ...این دل گرفتگی مداوم شاید / تأثیر سایه ی من است / کاین سان گستاخ و سنگوار / بین خدا و دلم ایستاده است ... کاش می توانستم من را بردارم از میان ... می ترسم از پایان این قصه ... از خودم ... از این حضور همیشه زخمی .. 

 

 

 

 

 



نویسنده : م . روستائی » ساعت 5:46 عصر روز پنج شنبه 87 اردیبهشت 12