می گویند حرفی که از دل برآید ، لاجرم بر دل نشیند ... و چه حرفی زیباتر از عشق ... آتشی که از اعماق وجودت زبانه می کشد ... بگو ببینم تا به حال لرزش دلت را حس کرده ای ؟ ... منظورم همان است دیگر ، اصلاً عاشق شده ای ؟ گمان نکنی عاشقی به سادگی همین چند کلمه است ها . نه ! مگر این دل به این راحتی ها می لرزد ؟ ... ولی وقتی لرزید ، یقین کن که عاشق شده ای ... نگران راه و رسمش هم نباش ، دلت که بلرزد خودت راه و رسم عاشقی را از بر می شوی . آن وقت است که یک کرشمه ی معشوق ، مستت می کند ... خرابش می شوی ... آن وقت است که همه ات برای معشوق می شود ... نه ! ... اصلاً خودِ معشوق می شوی ... آن وقت است که هر جا بنگری جز معشوق نمی بینی ؛ یعنی نمی توانی که ببینی ...
به صحرا بنگرم صحرا تو بینم
به دریا بنگرم دریا تو بینم
به هرجا بنگرم کوه و در و دشت
نشان قامت رعنا تو بینم
این ها را من نمی گویم ها ... آن ها که عاشق شده اند می گویند ... آن ها که واژه ی مقدس عشق رابی وضو بر لب نمی آورند ... لحظه ی وصال را که دیگر نگو ... هیچ فکر کرده ای که اگر هجران معشوق نبود ، وصال هیچ وقت وصال نمی شد ؟
خوش برآی از غصه ای دل کاهل راز
عیش خوش در بوته ی هجران کنند
یادم باشد از فراق یار هم برایت بگویم ... یادم باشد ...
*یکی از پستای قدیمی رو گذاشتم ... خاطره ها دارم با این نوشته ها ... ساعت هایی رو زنده می کنن برام که حسرت چشیدن دوباره ی یه لحظه شونو دارم ...