سفارش تبلیغ
صبا ویژن





درباره نویسنده
؟... - آتش عشق
م . روستائی
بیان شوق چه حاجت که شرح آتش دل / توان شناخت ز سوزی که در سخن باشد ...
آی دی نویسنده
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
دی 86
بهمن 86
اسفند 86
فروردین 87
اردیبهشت 87
خرداد 87
تیر 87
مرداد 87
شهریور 87
آبان 87
دی 87
فروردین 89


موسیقی وبلاگ


عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
؟... - آتش عشق

آمار بازدید
بازدید کل :240117
بازدید امروز : 29
 RSS 

 

 

خیلی حرف ها برای گفتن هست . حرف هایی که گاهی نیاز دارن شنیده بشن و گاهی باید انقدر تو دلت بمونن تا بگندن . نمی گم برا اون حرف هایی که دلم می خواد شنیده بشن گوش شنوا نیست ، نه ! هست ... دوستای خوبی که تو پست قبل ازشون گله کردم . دوستایی که یادم نمیره یه عذرخواهی بهشون بدهکارم ، بابت همه ی گلایه هایی که حق نداشتم داشته باشم . بگذریم ... 

تاریکه . خیلی تاریک . یک ساعتی هست که برقا رفته . این لپ تاپ هم فقط بیست درصد از شارزش مونده ، نمی دونم برسم این نوشته رو تموم کنم یا نه ... شارزش خیلی زود داره تموم می شه . منو یاد لحظه های اخر میندازه . لحظه های اخر همیشه زود می گذرن . خیلی زود . انقدر که تا چشم رو هم بذاری از راه می رسن . و گاهی همه چیز تموم میشه ، مثل نوشته من ... گاهی هم همه چیز تازه شروع میشه . شارژ زندگی که تموم بشه تازه شروع می شه . نمی دونم چطور خواهد بود . اروم ... راحت ... شایدم خیلی درد داشته باشه ... پونزده درصد مونده ... تو این مدت باقیمونده چقدر می تونم حرف بزنم . چقدر از حرف هایی که دلم می خواست شنیده بشن ؟ اصلاً اگه همین الان تموم شه و همش بپره چی ؟ ... لحظه های آخر خیلی زود می گذرن ... چقدر احساس مرگ دارم الان ... تاریکی ... گذر سریع زمان ... حرف هایی که دلم می خواد بگم ... میشه بگم می ترسم ؟ ... بگذریم ... بذار تا همینجاش بمونه یادگاری . که بعد یادم بیاد چی از یه تاریکی ساده یاد گرفتم . و چقدر ترسیدم ؟ ... لحظه های اخر همیشه زود می گذرن ... همیشه  ...

 

 



نویسنده : م . روستائی » ساعت 10:22 عصر روز یکشنبه 87 تیر 23