سفارش تبلیغ
صبا ویژن





درباره نویسنده
زائری بارانی ام اقا بهخ دادم می رسی؟ - آتش عشق
م . روستائی
بیان شوق چه حاجت که شرح آتش دل / توان شناخت ز سوزی که در سخن باشد ...
آی دی نویسنده
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
دی 86
بهمن 86
اسفند 86
فروردین 87
اردیبهشت 87
خرداد 87
تیر 87
مرداد 87
شهریور 87
آبان 87
دی 87
فروردین 89


موسیقی وبلاگ


عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
زائری بارانی ام اقا بهخ دادم می رسی؟ - آتش عشق

آمار بازدید
بازدید کل :240137
بازدید امروز : 49
 RSS 

خسته ، دلشکسته ، شاید هم ... نمی گویم بی نصیب ! ... اصلا همین که طلبیده شدی خودش نصیب بزرگی است . حالا اگر لیاقتت کم بود ،حالا اگر خالص نرفته بودی ، حالا اگر دستانت کوچک بود برای آن همه محبت ، باید خودت را سرزنش کنی ...
اصلاً نمی خواهم ادای ادم های بی بهره را در آورم . نه ! من نصیبم را همان اول گرفتم ... همان ثانیه های اول حرکت قطار ... همان لحظه ای که مبدأ دلم بود و مقصد ، حرم امام عشق(ع) ...
گرم است ... شاید داغ واژه ی بهتری باشد برای گرمی هوای تهران در این ساعت ... و داغ تر وقتی تنهایی ... و باز هم داغ تر می شوم وقتی یاد ساعت آخر سفر می افتم ... ساعت واداع ... حاج آقا اتشمان زد . نه من را ، که همه ی ان هایی که پای حرفش نشسته بودند آتش گرفتند ... تردید ندارم حرف هایش از دل بود که اینگونه به دل نشست و تا اعماق قلبمان نفوذ کرد ... اینگونه آتشمان زد و خاکستر شدیم ... اینت هم که دوباره جان گرفتیم معجزه ی ژاقا بودها ، و گرنع با آن حرف ها ...
این سفر پر از نمشانه بود برای من ... و پر از یقین ... راست می گفت حاج آقا . خیلی ها می آیند و می روند و مشهدی می شوند ، اما رضوی نه ... من هم مثل همان خیلی ها تا رضوی شدن خیلی فاصله دارم ... اگر چه تمام شد این سفر ، اما سفر دیگری اغاز شده اسیت ... این بار هم مبدأ، دل است اما مقصد ، جای دیگری است ... محکم تر از گذشته ...

 

 



نویسنده : م . روستائی » ساعت 8:47 عصر روز دوشنبه 87 مرداد 7