می ترسم از حرف زدن ... می ترسم اگر چیزی بگویم نامش را بگذارند عشق ... و بعد بی رحمانه عاشقم بخوانند ... و بعدتر ...
راست گفتی ! نگفتن اصلاً اختیاری نیست ...خدا می داند چقدر دلم می خواهد حرف هایی را که توی گلوی دلم گیر کرده اند ، فریاد بزنم ... خدا می داند چقدر دلم می تپد برای گفتن ... و چقدر بیزارم از نگفتن ...
راست گفت ! شاید گفتن اختیاری باشد اما در نگفتن اختیاری نیست ... نگفتن ، همه اش اجبار است ... مرگ است ...باید این نگفتن ها را نگه دارم برای روزی که شاید بتوان گفت ... و شاید دیگر اسراف نشود ... شاید ...
نویسنده : م . روستائی » ساعت
11:9 صبح روز دوشنبه 87 شهریور 4