از این بن بست تر ! که نمی شود ؛ می شود ؟! ... وقتی هیچ راهی نباشد ، یا اصلاً وقتی هیچ راهی را نبینی می شود بن بست دیگر ... بن بست یعنی همان ته خط؟! ... نه ! این یکی را قبول ندارم .اصلاً خط ، ته ندارد که بن بست باشد ! ...خودم هم نمی دانم چه می گویم . فکرم به هیچ جا نمی رسد . به ناکجا شاید !!! هیچ کداممان نمی دانیم آخرش چه می شود . فقط می توانیم بنشینیم و منتظر باشیم ... منتظر هر اتفاق خوب یا بدی که می تواند بیفتد ...
همه ی امیدمان به وعده ی توست . به آسانی ای که بعد از سختی خواهد بود ...
* تازه وقتی به مشکل می خوری می فهمی چقدر تنهایی ...و درست زمانی که دیگه دستت به جایی بند نیست ، یادت میاد که خدایی هست ... چه بنده ی ناشکری ! و چه بی انصاف ... خدایا ببخش ...
نویسنده : م . روستائی » ساعت
2:20 عصر روز جمعه 87 شهریور 22