سفارش تبلیغ
صبا ویژن





درباره نویسنده
آشفته بازار - آتش عشق
م . روستائی
بیان شوق چه حاجت که شرح آتش دل / توان شناخت ز سوزی که در سخن باشد ...
آی دی نویسنده
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
دی 86
بهمن 86
اسفند 86
فروردین 87
اردیبهشت 87
خرداد 87
تیر 87
مرداد 87
شهریور 87
آبان 87
دی 87
فروردین 89


موسیقی وبلاگ


عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
آشفته بازار - آتش عشق

آمار بازدید
بازدید کل :237972
بازدید امروز : 10
 RSS 

 

نمی دونم چه خبره اینجا! سر گیجه گرفتم تو این بازار آشفته. معلوم نیست کی به کیه ، چی به چیه. کی راست میگه . کی درست میگه. همه چیز قاطی شده...

ببین خوب نگاه کن دور و برت رو . مال یکی نازکه، مال اون یکی از سنگه . مال این یکی بزرگه مثل دریا ، مال اون کوچیکه مثل گنجشک. اینو ببین، مال این خونه . اون یکی رو ببین ، ما اون خوشه. طفلکی این یکی ، مال این سوخته. خوش به حال اون یکی، مال اون چقدر خنک شده، چه کیفی داره میکنه. ماکه نفهمیدیم مال کدومشون بهتره!

اینارو ببین! این مال خودشو حراج کرده. هرکی بخواد ببردش میده بهش . به کمترین قیمت. اون مال خودشو هدیه میده ، حالا به کی نمی دونم. عجب آدمیه این یکی! داره مال اون یکی رو می‏دزده. حالم بد شد، این یکی خجالت نمی کشه داره از اون یکی گدائیش میکنه. آخه بابا جون، این دیگه گدایی کردنی نیست که! این طرف اون یکی داره یواش یواش مال این یکی رو بدست میاره. اینو ببین داره مال خودشو میفروشه، فکر می کنه به چیزی که داره در عوضش میگیره می ارزه. اون یکی به کسی نمی دتش، میگه اینا لایقش نیستن، یعنی خسیسه؟! اون طرف یکی داره مال خودشو به لجن می کشه، چراشو نمی دونم!...

خسته شدم، سرم داره گیج میره...حالم خراب شد...یکی بهم بگه تو این آشفته بازار چه خبره؟!...

 

ای دلِ ساده بکش درد ، که حقت اینست

از زمانه بشو دلسرد ، که حقت اینست

هرچه گفتم نشو عاشق، نشنیدی، حالا...

همچو پائیز بشو زرد ، که حقت اینست

دیدی آخر دمِ مردانه بجز لاف نبود

بِکش از مردمِ نامرد، که حقت اینست...

 



نویسنده : » ساعت 7:37 عصر روز دوشنبه 87 خرداد 27