سفارش تبلیغ
صبا ویژن





درباره نویسنده
این روزها شاید ... - آتش عشق
م . روستائی
بیان شوق چه حاجت که شرح آتش دل / توان شناخت ز سوزی که در سخن باشد ...
آی دی نویسنده
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
دی 86
بهمن 86
اسفند 86
فروردین 87
اردیبهشت 87
خرداد 87
تیر 87
مرداد 87
شهریور 87
آبان 87
دی 87
فروردین 89


موسیقی وبلاگ


عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
این روزها شاید ... - آتش عشق

آمار بازدید
بازدید کل :237978
بازدید امروز : 16
 RSS 

 

    می گفت خیلی وقت ها باید زور بالای سر قلمت باشد . شاید راست می گفت اما من هیچ وقت نتوانستم ... توی تمام این روز هایی که برایم مثل چندین سال گذشت ، توی تمام این روزهایی که تونبودی -یعنی تو بودی و من نبودم - ، توی تمام این روزهایی که حتی نمی توانستم دلتنگی ام را برایت بنویسم ،توی تمام این لحظه ها و ثانیه ها و دقیقه ها و ساعت هایی که من در حسرت گذشته می سوختم ، توی تمام این روز ها احساس عجیبی همه ی وجودم را می گرفت ... می دانی این چند وقت بدجوری احساس خفگی می کردم . دیوانه شده بودم شاید!! ...بی هدف ، پوچ ، خسته ، افسرده ... و تنها ... این آخری از همه بیش تر عذابم می داد ... همه اش هم به خاطر نداشتن تو بود ...گمت کرده بودم و به هر که می رسیدم سراغت را می گرفتم . نمی دانم ! شاید به خیال خودم کسی می توانست جای تو را برایم پر کند ؛ اما ...

    توی این مدت خیلی وقت ها کم آوردم ، خسته شدم ، به زمین و زمان ، به همه ی ادم های دور و برم بد و بیراه گفتم ، شاید نداشتنت را تقصیر آن ها می دانستم ... خیلی وقت ها تمام شدم ... و تمام کردم ... بارها از نو شروع کردم و هنوز قدم اول را برنداشته ، افتادم . شاید چون تو را نداشتم که دستانم را بگیری ... حالا ولی می خواهم فرق داشته باشد . این شروع را می گویم . توی این مدت همه اش تنها شروع می کردم ، حالا می خواهم با تو شروع کنم . می خواهم دستانم توی دستان تو باشد و راه رفتن را از نو بیاموزم . می خواهم چشمانم را ببندم و دلم را بدهم به خودت . هر جا که می خواهی ببر ... این یک شروع تازه است ... برای منِ با تو ...



نویسنده : م . روستائی » ساعت 1:6 عصر روز سه شنبه 87 تیر 11