سفارش تبلیغ
صبا ویژن





درباره نویسنده
اردیبهشت 87 - آتش عشق
م . روستائی
بیان شوق چه حاجت که شرح آتش دل / توان شناخت ز سوزی که در سخن باشد ...
آی دی نویسنده
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
دی 86
بهمن 86
اسفند 86
فروردین 87
اردیبهشت 87
خرداد 87
تیر 87
مرداد 87
شهریور 87
آبان 87
دی 87
فروردین 89


موسیقی وبلاگ


عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
اردیبهشت 87 - آتش عشق

آمار بازدید
بازدید کل :240208
بازدید امروز : 6
 RSS 

 

راستی راستی یاس بوی مهربانی می دهد ها ... یکی می گفت ارغوانی اش محشر است ... راستش تا به حال یاس بو نکرده بودم ... دیروز آمد و گفت : برایت یاس آوردم ... چه عطر خوشی داشت ... بوی یاس تمام دلم را برداشت ... عطرش توی تمام رگ هایم جاری شد ... جاری شد و من مست شدم ... جاری شد و من دلتنگ شدم ... جاری شد و من بیتاب شدم ... و فاصله ی من تا یادآوری آن اتفاق ، همین مستی بود و دلتنگی و بیتابی ...

راستی یاس پر پر دیده ای ؟! ... یاس کبود ؟! ... یاس سوخته چطور ؟ ... دیده ای پهلوی یاس بشکند ؟ ... من نمی فهمم ... می شود به من بگویی پهلوی شکسته دردش بیش تر است یا دل شکسته ؟ ... من نمی فهمم ... در که آتش بگیرد ، یاس که پر پر بشود ، علی کمرش می شکند . نه؟ ...

مادر ، مقدس است ، عشق هم ... عشق مادر به فرزند که دیگر زبانزد است ... حالا اگر آن مادر ، فاطمه باشد و آن فرزند ، محسن ... آسمان هم قد خم می کند از این داغ  ...

دیگر قلمم یاری نمی کند ... بوی یاس می پیچد و چشمانم را تر می کند ... راستی راستی یاس بوی مهربانی می دهد ...

.

.

.

* ...

 

 

 



نویسنده : م . روستائی » ساعت 12:27 عصر روز جمعه 87 اردیبهشت 6


 

 

گاهی دلم بدجوری هوایش را می کند ...  نمی شناسمش اما عجیب آشناست برای من ... لبخند که می زند ، شوق غریبی می نشیند توی دلم ... یک مهربانی عجیبی دارد توی نگاهش که آرامم می کند ...

دلتنگ که می شوم ، می زنم بیرون از خانه ... سوار اتوبوس می شوم . به گلزار شهدا که می رسد پیاده می شوم ... اول از همه می روم سراغ شهدای گمنام . غربت اینجا دلتنگ ترم می کند ... بعد از آن هم شهید خرازی و شهید ردانی پور و شهید کاظمی ... مدام لحظه ی رسیدن به او را عقب می اندازم . اینطوری بیتاب تر می شوم ... و من چقدر طعم این بیتابی را دوست دارم ... درست بالای مزار شهید ردانی پور می نشینم . می نشینم و به تصویرش خیره می شوم ...

اینجا همه قرآن می خوانند ، من امّا موسیقی چشم های او را زمزمه می کنم . آیه های قرآن من ، سرود چشم های اوست ... هر بار که می بینمش می خواهم برایم عشق بخواهد اما ... می شنوم که می گوید برخیز ... که می گوید بایست ... اما نمی توانم ... شانه های من تاب تحمل این درد را ندارند ... من برای این درد خیلی کوچکم ...

خیلی وقت ها دلم که برای خودم تنگ می شود ، می آیم می نشینم کنارش ... شده است قرار بی قراری هایم ... باور کن هیچ جایی مثل اینجا عشق گیرت نمی آید ...

 

 

 



نویسنده : م . روستائی » ساعت 1:56 صبح روز سه شنبه 87 اردیبهشت 3


 

محمد اصفهانی دارد می خواند :

 

                      تنها ماندم ... تنها ماندم

تنها با دل بر جا ماندم                     چون آهی بر لب ها ماندم

راز خود به کس نگفتم                     مهرت را به دل نهفتم

با یادت شبی که خفتم                   چون غنچه سحر شکفتم

دل من ز غمت فغان برآرد                 دل تو ز دلم خبر ندارد

پس از این نخورم فریب چشمت        شرر نگهت اگر گذارد           

وصلت را زخدا خواهم                     از تو لطف و صفا خواهم                  

کز مهرت بنوازی جانم                     عمر من به غمت شد طی              

تو بی من ، من و غم تا کی             دردی هست نبود درمانم

نمی دانم چرا بی قرارم می کند ... راستش را که بخواهی این هم از آن نعمت های خوب خداست ... تنهایی را می گویم ... خیلی چیزها را توی تنهایی بهت می دهند ... خیلی حرف ها را توی تنهایی بهت می زنند ... تنها که باشی ، بیش تر حسش می کنی ... آشنایی عجیبی دارد تنهایی ...  

 



نویسنده : م . روستائی » ساعت 11:32 عصر روز یکشنبه 87 اردیبهشت 1


ما چون دو دریچه روبروی هم

آگاه ز هر بگو مگوی هم

هر روز سلام و پرسش و خنده

هر روز قرار روز آینده

عمر آینه ی بهشت اما آه

بیش از شب و روز تیر و دی کوتاه

اکنون دل من شکسته و خسته است

 زیرا یکی از دریچه ها بسته است

نه مهر فسون ، نه ماه جادو کرد

نفرین به سفر ...

.

.

.

که هر چه کرد او کرد  



نویسنده : م . روستائی » ساعت 3:16 صبح روز یکشنبه 87 اردیبهشت 1

<      1   2   3