گمان مبر که همین جان سپرده ام بی تو
قسم به جان عزیزت که مرده ام بی تو
اگر چه دست خیالم به دامنت نرسد
خوشم که دل به خیالت سپرده ام ، بی تو
چه جای غیر تو ، حتی وجود خود را نیز
کنار یاد تو از یاد برده ام بی تو
این ثانیه های بی تو مرا هم با خود برده اند .عطشِ داشتنِ دوباره ات تمام وجودم را سوزانده است ... حالا کسی که اینجا ایستاده است جسمی است بی «من» ... پوچ ... تو خالی ... و بی تو ... کسی که نمی فهمد نبودنت را و درد نداشتنت را ... التماس چشمانم را دریاب ...