سفارش تبلیغ
صبا ویژن





درباره نویسنده
م . روستائی - آتش عشق
م . روستائی
بیان شوق چه حاجت که شرح آتش دل / توان شناخت ز سوزی که در سخن باشد ...
آی دی نویسنده
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
دی 86
بهمن 86
اسفند 86
فروردین 87
اردیبهشت 87
خرداد 87
تیر 87
مرداد 87
شهریور 87
آبان 87
دی 87
فروردین 89


موسیقی وبلاگ


عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
م . روستائی - آتش عشق

آمار بازدید
بازدید کل :238032
بازدید امروز : 3
 RSS 

 

می گویند  حرفی که از دل برآید ، لاجرم بر دل نشیند ... و چه حرفی زیباتر از عشق ... آتشی که از اعماق وجودت زبانه می کشد ... بگو ببینم تا به حال لرزش دلت را حس کرده ای ؟ ... منظورم همان است دیگر ، اصلاً عاشق شده ای ؟ گمان نکنی عاشقی به سادگی همین چند کلمه است ها . نه ! مگر این دل به این راحتی ها می لرزد ؟ ... ولی وقتی لرزید ، یقین کن که عاشق شده ای ... نگران راه  و رسمش هم نباش   ، دلت که بلرزد خودت راه  و رسم عاشقی را از بر می شوی . آن وقت است که  یک کرشمه ی معشوق ، مستت می کند ... خرابش می شوی ... آن وقت است که همه ات برای معشوق می شود ... نه ! ... اصلاً خودِ معشوق می شوی ... آن وقت است که هر جا بنگری جز معشوق نمی بینی ؛ یعنی نمی توانی  که   ببینی  ...


به صحرا بنگرم صحرا تو بینم


به دریا بنگرم دریا تو بینم


به هرجا بنگرم کوه و در و دشت


نشان قامت رعنا تو بینم


این ها را من نمی گویم ها ... آن ها که عاشق شده اند می گویند ... آن ها که واژه ی مقدس عشق رابی وضو بر لب نمی آورند ... لحظه ی وصال را که دیگر نگو ... هیچ فکر کرده ای که اگر هجران معشوق نبود ، وصال هیچ وقت وصال نمی شد ؟


 خوش برآی از غصه ای دل کاهل راز


عیش خوش در بوته ی هجران کنند


 یادم باشد از فراق یار هم برایت  بگویم ... یادم باشد ...

 

*یکی از پستای قدیمی رو گذاشتم ... خاطره ها دارم با این نوشته ها ... ساعت هایی رو زنده می کنن برام که حسرت چشیدن دوباره ی یه لحظه شونو دارم ...



نویسنده : م . روستائی » ساعت 9:9 عصر روز شنبه 87 تیر 8


 

 تمام شد چمدان را ببند ، باید رفت

تو نه! که عقربه ها گفته اند باید رفت

شکسته ام ، تنم از بغض جاده می سوزد

برای آنکه نگریم ، بخند! باید رفت

.

.

.

* آتش عشق که خاموش شدنی نیست ؛هست ؟! ... می روم ، پی تکه ی گمشده ی دلم شاید ... و برمی گردم ، وقتی خودم را پیدا کنم ...

** من که دیوانه نبودم چه کسی می دانست

که به یک نیم نگاهی به تو دل می بندم

 

 



نویسنده : م . روستائی » ساعت 10:39 عصر روز دوشنبه 87 خرداد 6


 

 

 

حال جنون ما به تماشا کشیده است

یعنی تو هم بیا که تماشای ما کنی

...

دلم یاری نمی کند ... هوایی شده ... عجیب بازیگوشی می کند ... باید گوشش را بگیرم بنشانمش سر جای خودش ... من از شروع این بازی می ترسم ... از نگاهش هم ...

می بینی ؟... زبان قلمم بند آمده ... نمی توانم بنویسم ... چراااااااااااااااااااااااا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

 

 



نویسنده : م . روستائی » ساعت 2:22 عصر روز یکشنبه 87 خرداد 5


 

دیگر نمی خواهم که مجنون کسی باشم

من سرنوشت عاشقی را خوب می دانم

.



نویسنده : م . روستائی » ساعت 3:0 عصر روز جمعه 87 خرداد 3


تا صحبت عشق می شود ، می لرزم

با خاطره های خوب و بد می لرزم

از بس که دلم شکسته در کوچه ی عشق

تا دست به سنگ می رسد ، می لرزم ...

«شهاب رهنما»

حرف های  تلخ ... لبخندهای غمگین ... رنگ های زخمی ... آیینه های شکسته ... ابرهای مضطرب ... قفس های شیشه ای ... قلب های ناآرام ...فریاد های مسموم ...هستی های پراکنده ... مرگ های آرام ...

.

.

.

از این همه جمله های ناتمام خسته ام ... سه تا نقطه ... و سکوت !!!!



نویسنده : م . روستائی » ساعت 11:54 صبح روز شنبه 87 اردیبهشت 28

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >