• وبلاگ : آتش عشق
  • يادداشت : ايستگاه آخر ...
  • نظرات : 1 خصوصي ، 13 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    سلام.
    بابا ترشي نخوري...
    ماشاءالله قلمت داره پيشرفت ميكنه ها...
    تند نرو وايسا ماهم...
    التماس دعا
    بسمه تعالي
    با سلام
    با مطلب جديد :
    برداشت کاريکاتوري از دين ممنوع !!!!!
    منتظرم
    يا لطيف
    سلام ...

    + صبا 

    بيق بييييييييييييييييق!

    من تو اين يكي ايستگاهم! نمياي اينوري؟

    رسيده ايم من و نوبتم به اخر خط

    بگو نگاه دار

    جوانها سوار شوند !

    سلام دوباره

    متن قبلي رو ديروز برايت نوشته بودم اما تا نيمه شب هم اين آي اس پي نگذاشت برايت بفرستم ...

    در هرصورت شايد آدمي به تنهايي برسد اما به نظرم هيچ وقت به ايستگاه آخر نمي رسد . . . هميشه دردي هست ، غمي هست ، اشكي هست و در اين راستا بايد قلمي هم باشد تا شرح عاشقيمان را آواز دهد . . .

    پيروز باشيد و سربلند

    برادرت مردارديبهشت

    سلام بر مهرباني هاي تو ، که آتش عشق را در وجودت بي قرار کرده اند !

    يادم نيست تا حالا در اين وبلاگت چيزي نوشته ام يانه ! اما مي دانم که چندين بار خواسته ام و نشده و حتي يک بار در حالت آف چيزي برايت نوشتم اما کوچولو صفحه ورد را بسته بود و من ماندم که چه کنم با اين موجود مهربان اما شلوغم !

    دست آخري ديدي همه تقصيرها رو به کوچولويم نسبت دادم جالبه نه ؟! امان از پدرهايي مثل من !

    اما از اين مزاح که بگذريم وبت را خيلي پربار کرده اي و پست هايت نوشته هايي دارند که هر کدامشان از سر عشق نوشته شده اند و اين براي من زيباست !

    خواهرکم !

    اندوه دلت را بباران و از شرّ دغدغه هايي که که بنيان کن اند ، خود را پرواز ده . . .

    آرزومند روزها و لحظه هايي پر از مهرباني عشق و بهار و رُستن و رَستن براي تو هستم .

    برادرت :مردارديبهشت
    + ميم نقطه 
    جداي از اين متن تون که چون دلي بود نميتونم چيزي براش بنويسم ولي يه اس ام اسي هست که ميگه:

    هر وقت احساس کردي که به آخر خط رسيدي!

    از اتوبوس پياده شو!
    خيلي بي مزه بود نه؟؟؟؟
    + رها 

    هو الشهيد ...

    سلام ...

    خودمم ... باور كن ...

    هيچ توصيه اي برات ندارم ...

    چرا ..

    مثل من بزن تو جاده خاكي ....

    هي نوشتنم نيومد و نوشتم ...

    تهش زدم دفترمو لت و پار كردم ...

    كي مي ياي ؟

    من خل شدم ...

    سلام
    شايد توي اين دنياي وبلاگ نويسي نوشتن خاطرات زياد پرطرفدار نباشه ولي من وبلاگ را به خاطردل خودم مي نويسم ودوست دارم مخاطباني وبلاگم رابخوانند که آنهانيز هم عقيده وهم راي من باشند حال تعدادشان چه کم باشد چه زياد.مهم اينست که دوست خوبي بيابي. هميشه در سخت ترين لحظات اميدوار به شيريني لحظات بعدبوده ام وهمين اميد موفقيت هاي زيادي رابرايم به همراه داشت
    سلام
    شايد توي اين دنياي وبلاگ نويسي نوشتن خاطرات زياد پرطرفدار نباشه ولي من وبلاگ را به خاطردل خودم مي نويسم ودوست دارم مخاطباني وبلاگم رابخوانند که آنهانيز هم عقيده وهم راي من باشند حال تعدادشان چه کم باشد چه زياد.مهم اينست که دوست خوبي بيابي. هميشه در سخت ترين لحظات اميدوار به شيريني لحظات بعدبوده ام وهمين اميد موفقيت هاي زيادي رابرايم به همراه داشت

    سلام

    قلمي كه براي خودش بنويسد به چه درد مي خورد....!

    اما ايستگاه آخر را ... اصلا شوخيش هم خوب نيست!!!!!

    اصلا

    خودت مي داني ...

    آري

    همين! مال هيچكس نيست!

    سلام.

    من قبول ندارم اصلا! اول خودم اومدم اين پست رو خوندم و گفتم برم و برگردم نظر بذارم

    بنابراين من اولم گفته باشم

    و بعد از همه اين حرفها

    اولا دستت درد نكنه كه يه چيزي نوشته بالاخره،‏ ديگر اينكه همين كه الان نوشتي و از دست قلمت گله كردي و حرف دلت را زدي قلمت نوشته! ننوشته؟

    قلمت قشنگ بوده هميشه پس كم لطفي نكن بهش. ديگر اينكه يك نصيحت برادرانه دارم برات كه اين است: وقتي سعي مي كني ادبي بنويسي و واژه هات رو فيلتر ميكني كه نكنه يكي شون خارج از نت باشه يه اتفاق ناخوشايند مي افته. واون اينه كه كلماتت محدود ميشن به يه دسته خاص و اينه كه فكر مي كني همش تكراري مي نويسي به علاوه دستت توي نوشتن بسته تر ميشه

    حالا واسه حل اين مشكل، هر وق حرف دلي داشتي قلم بردار و ساده و كودكانه بنويس همون حرف دلت رو كه اگه واسه داداشت تعريف مي كردي مي گفتي. به همون سادگي. بعدش ميتوني يه شونه به موهاش بكشي و مرتبش كني و بذاري كه اهل آتش عشق هم بخونن. گل جان