دوباره خواسته ام در تن غزل بدمم
تو را میان خودم از همان ازل بدمم
که روح باشی و این تن دوباره جان گیرد
زمین دوباره به دستاش آسمان گیرد
هزار و سیصد و اندی است شمس من شده ای
شبیه روح منی ، اینچنین به تن شده ای
هزار و سیصد و اندی است بی تو تنهایم
کجاست سقف تو تا زود بال بگشایم ؟
ببین تمام جهان تا تو شعر می خواند
ببین عزیز !بنان با تو شعر می خواند
به جز تو هیچ کسی نیست بال من باشد
تمام روز و شب و ماه و سال من باشد
به روز بام دلم تا همیشه بنشیند
میان فکر و زبان و خیال من باشد
به جز تو هیچ کسی در مدار چشمم نیست
که شرق و غرب و جنوب و شمال من باشد
ببین معامله را ، سود می کنم از عشق
جهان برای تو باشد ، تو مال من ... باشد ؟
« م . خجسته »
نویسنده : م . روستائی » ساعت
2:34 عصر روز شنبه 86 بهمن 6