تو مثل کوه و من کاهم، قبول است؟
فقط یک مرحمت کن، زود برگرد!
تو را من چشم در راهم، قبول است؟
.ببخش مرا که نمیفهمم تورا...
تو مثل کوه و من کاهم، قبول است؟
فقط یک مرحمت کن، زود برگرد!
تو را من چشم در راهم، قبول است؟
.ببخش مرا که نمیفهمم تورا...
دریغ از آنکه زندگی در این زمان لعنتی
به کام خود هدر دهد دقیقههای پاپتی
دریغ از آنکه دست من به جای سطر بودنت
سکوت منتشر کند و جمله های خط خطی
اگرچه با نگاه تو پر از بهار میشوم
ببین خزان چه کرده با شکوفههای صورتی
چه میشود مرا؟ بگو! یقین، یقین گمشده
در آسمان شک من، ستاره ای خجالتی
نبودنت دریغ و آه، رسیدنت خیال و کی؟
بهار و فصل آمدن، چه واژههای مثبتی
به جای فرش زیر پا تمام کوچه چشم شد
فقط بگو کجا و کی؟ فقط بگو چه ساعتی
می گویند هر خداحافظی آغازگرِ سلامی دیگر است ...
او که برود ، من می مانم و تو ...
اولین قلم را بدون او عاشقی می کنیم ...
تمام شد چمدان را ببند ، باید رفت
تو نه! که عقربه ها گفته اند باید رفت
شکسته ام ، تنم از بغض جاده می سوزد
برای آنکه نگریم ، بخند! باید رفت
.
.
.
* آتش عشق که خاموش شدنی نیست ؛هست ؟! ... می روم ، پی تکه ی گمشده ی دلم شاید ... و برمی گردم ، وقتی خودم را پیدا کنم ...
** من که دیوانه نبودم چه کسی می دانست
که به یک نیم نگاهی به تو دل می بندم
حال جنون ما به تماشا کشیده است
یعنی تو هم بیا که تماشای ما کنی
...
دلم یاری نمی کند ... هوایی شده ... عجیب بازیگوشی می کند ... باید گوشش را بگیرم بنشانمش سر جای خودش ... من از شروع این بازی می ترسم ... از نگاهش هم ...
می بینی ؟... زبان قلمم بند آمده ... نمی توانم بنویسم ... چراااااااااااااااااااااااا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟