سفارش تبلیغ
صبا ویژن





درباره نویسنده
خرداد 87 - آتش عشق
م . روستائی
بیان شوق چه حاجت که شرح آتش دل / توان شناخت ز سوزی که در سخن باشد ...
آی دی نویسنده
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
دی 86
بهمن 86
اسفند 86
فروردین 87
اردیبهشت 87
خرداد 87
تیر 87
مرداد 87
شهریور 87
آبان 87
دی 87
فروردین 89


موسیقی وبلاگ


عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
خرداد 87 - آتش عشق

آمار بازدید
بازدید کل :240136
بازدید امروز : 48
 RSS 

 

 

‍«دلم برایت تنگ شده »

میدانم این جمله را که بشنوی باز هم لبخند روی لب هایت نقش می بنند، یعنی که مثل همیشه حرفم را جدی نگرفته ای !

از تو چه پنهان دلم بیشتر برای خنده هایت تنگ شده !

 

 

 

 

 



نویسنده : » ساعت 1:9 صبح روز جمعه 87 خرداد 17


به نام خدا

سخت تر از نوشتن ، گیر کردن توی دوراهی نوشتن و ننوشتن است .اینکه ساعت ها با خودت کلنجار بروی و هی واژه خط خطی کنی و کاغذ مچاله کنی و آخرش هم نفهمی این حرف ها را باید بنویسی یا بگذاری توی دلت بگندند .حرف هایی که می دانی ماندنش خودت را عذاب می دهد و گفتنش شاید دیگران را ... همان دیگرانی که دوستشان داری و نمی خواهی با دیدن غم ها و نگرانی ها و تردید هایت ، ناراحتشان کنی ... شاید برای شما هم پیش آمده باشد . ماندن توی دوراهی گفتن و نگفتن ... نوشتن و ننوشتن ... سخت است ... گاهی انتهای تمام مسیرهای ذهنم به بن بست می رسد . جایی خواندم که نوشته بود:« در بن بست هم راه آسمان باز است ... پرواز کردن را بیاموز » ... به پرواز فکر می کنم ... پروازی به بلندای خیال ...

* ربطی به نوشته ام ندارد ؛ اما غزل زیبایی است ...

گاهی مسیر جاده به بن بست می رود              گاهی تمام حادثه از دست می رود

گاهی همان کسی که دم از عقل میزند              در راه هوشیاری خود مست می رود

گاهی غریبه ای که به سختی به دل نشست      وقتی که قلب خون شده بشکست میرود

اول اگرچه با سخن از عشق آمده                     آخر خلاف آنچه که گفته است می رود

گاه کسی نشسته که غوغا به پا کند               وقتی غبار معرکه بنشست می رود

اینجا یکی برای خودش حکم می دهد                 آن دیگری همیشه به پیوست می رود

وای از غرور تازه به دوران رسیده ای                   وقتی میان طایفه ای پست می رود

هرجند مضحک است و پر از خنده های تلخ           بر ما هرآنچه لایقمان هست می رود

این لحظه ها که قیمت قد کمان ماست              تیریست بی نشانه که از شصت می رود

بیراهه ها به مقصد خود ساده می رسند            اما مسیر جاده به بن بست می رود

افشین یداللهی



نویسنده : » ساعت 7:27 عصر روز چهارشنبه 87 خرداد 15


 

 

 

نوشتن نمی دانم...
سخت است نوشتن آن هم از دل!
آن هم از آتش عشق...
همیشه از دل نوشتن برایم سخت بوده ، هست و خواهد بود

 

 

 

 



نویسنده : » ساعت 9:57 عصر روز یکشنبه 87 خرداد 12


 

بازآمدم چون عید نو تا قفل زندان بشکنم

وین چرخ مردم خوار را چنگال و دندان بشکنم

هفت اختر بی‌آب را کاین خاکیان را می خورند

هم آب بر آتش زنم هم باده‌هاشان بشکنم

از شاه بی‌آغاز من پران شدم چون باز من

تا جغد طوطی خوار را در دیر ویران بشکنم

ز آغاز عهدی کرده‌ام کاین جان فدای شه کنم

بشکسته بادا پشت جان گر عهد و پیمان بشکنم

امروز همچون آصفم شمشیر و فرمان در کفم

تا گردن گردن کشان در پیش سلطان بشکنم

روزی دو باغ طاغیان گر سبز بینی غم مخور

چون اصل‌های بیخشان از راه پنهان بشکنم

من نشکنم جز جور را یا ظالم بدغور را

گر ذره‌ای دارد نمک گیرم اگر آن بشکنم

هر جا یکی گویی بود چوگان وحدت وی برد

گویی که میدان نسپرد در زخم چوگان بشکنم

گشتم مقیم بزم او چون لطف دیدم عزم او

گشتم حقیر راه او تا ساق شیطان بشکنم

چون در کف سلطان شدم یک حبه بودم کان شدم

گر در ترازویم نهی می دان که میزان بشکنم

چون من خراب و مست را در خانه خود ره دهی

پس تو ندانی این قدر کاین بشکنم آن بشکنم

گر پاسبان گوید که هی بر وی بریزم جام می

دربان اگر دستم کشد من دست دربان بشکنم

چرخ ار نگردد گرد دل از بیخ و اصلش برکنم

گردون اگر دونی کند گردون گردان بشکنم

خوان کرم گسترده‌ای مهمان خویشم برده‌ای

گوشم چرا مالی اگر من گوشه نان بشکنم

نی نی منم سرخوان تو سرخیل مهمانان تو

جامی دو بر مهمان کنم تا شرم مهمان بشکنم

ای که میان جان من تلقین شعرم می کنی

گر تن زنم خامش کنم ترسم که فرمان بشکنم

از شمس تبریزی اگر باده رسد مستم کند

من لاابالی وار خود استون کیوان بشکنم

 

گفته بودم اگه خودت نیای نمی نویسم... این باشه اجالتاً تا مطمئن شم که میای.



نویسنده : » ساعت 2:9 عصر روز یکشنبه 87 خرداد 12


 

  

زیر بارانِ نگاهت


به آتشم


کشیدی!

 

 

 



نویسنده : » ساعت 11:0 عصر روز شنبه 87 خرداد 11

<      1   2   3   4   5      >