اللّهمَّ عَظم بلائی و أفرَطَ بی سوءُ حالی...
مهربانترین! می بینی این بیمعرفتی چی به سرم آوورده... داغونم!
اللّهمَّ عَظم بلائی و أفرَطَ بی سوءُ حالی...
مهربانترین! می بینی این بیمعرفتی چی به سرم آوورده... داغونم!
دریا تویی ومن چون موج خسته ای در راه رسیدن به تو مدام تکرار میشوم ...
حالا میفهمم که چگونه کوچکی مثل من تو را با ان عظمت درک میکند...
من ازتو ام وتو از من...وخوب میفهمم که چرا با ان همه سختی که وصالت دارد باز هم دیوانه وار به سمتت شتابانم...
بیــــدل کجـــا رود، به که گوید نیاز خویش؟ با ناکسان چگونه کند فاش، راز خویش؟
با عــــــــاقلانِ بىخبر از ســــوز عاشقى نتــوان درى گشود ز سوز و گداز خویش
اکنــــــون کـــه یار راه ندادم به کوى خود مـــــا در نیاز خویشتن و او به ناز خویش
با او بگــــو که: گوشه چشمى ز راه مهر بگُشــــــا دمى به سوخته پاکباز خویش
مـــــــــــــا عاشقیم و سوخته آتش فراق آبـــــــى بریز، با کف عاشق نواز خویش
نمی دونم چه خبره اینجا! سر گیجه گرفتم تو این بازار آشفته. معلوم نیست کی به کیه ، چی به چیه. کی راست میگه . کی درست میگه. همه چیز قاطی شده...
ببین خوب نگاه کن دور و برت رو . مال یکی نازکه، مال اون یکی از سنگه . مال این یکی بزرگه مثل دریا ، مال اون کوچیکه مثل گنجشک. اینو ببین، مال این خونه . اون یکی رو ببین ، ما اون خوشه. طفلکی این یکی ، مال این سوخته. خوش به حال اون یکی، مال اون چقدر خنک شده، چه کیفی داره میکنه. ماکه نفهمیدیم مال کدومشون بهتره!
اینارو ببین! این مال خودشو حراج کرده. هرکی بخواد ببردش میده بهش . به کمترین قیمت. اون مال خودشو هدیه میده ، حالا به کی نمی دونم. عجب آدمیه این یکی! داره مال اون یکی رو میدزده. حالم بد شد، این یکی خجالت نمی کشه داره از اون یکی گدائیش میکنه. آخه بابا جون، این دیگه گدایی کردنی نیست که! این طرف اون یکی داره یواش یواش مال این یکی رو بدست میاره. اینو ببین داره مال خودشو میفروشه، فکر می کنه به چیزی که داره در عوضش میگیره می ارزه. اون یکی به کسی نمی دتش، میگه اینا لایقش نیستن، یعنی خسیسه؟! اون طرف یکی داره مال خودشو به لجن می کشه، چراشو نمی دونم!...
خسته شدم، سرم داره گیج میره...حالم خراب شد...یکی بهم بگه تو این آشفته بازار چه خبره؟!...
ای دلِ ساده بکش درد ، که حقت اینست
از زمانه بشو دلسرد ، که حقت اینست
هرچه گفتم نشو عاشق، نشنیدی، حالا...
همچو پائیز بشو زرد ، که حقت اینست
دیدی آخر دمِ مردانه بجز لاف نبود
بِکش از مردمِ نامرد، که حقت اینست...
این سینه با تمام نفسهاش تقدیم تو میشود،اصلا تمام زندگیم تقدیم تو میشود
:....
ای آنکه زنده از نفس توست جان من
آن دم که با توام، پُِرم از شعر و از شراب
آن دم که با توام، سبکم مثل ابرها
بنگر طلوع خندهی خورشید بر لبم
با تو سخن ز مهر تو گفتن چه حاجت است؟
...
ساده تر میگویم :زندگیم برای تو ،فقط تو بخند
...
وَ لایُمکنُ الفرار مِن حکومَتک...
مهربانترین! واقعا فکر می کنی اگه این لایُمکن، ممکن می شد... می رفتم؟!