بیزارم از این سه نقطه ها . راستش را که بخواهی ، دلم می گیرد از این سه نقطه ها. راست ترش را هم اگر بخواهی می ترسم از این سه نقطه ها ؛ وحشت دارم ازشان. از همه ی آن حرف هایی که توی دلشان دارند . از همه ی آن حقیقت هایی که می دانم می دانند و می خواهند نگفته بخوانمشا ن . از سه نقطه های تو می ترسم ؛ همان سه نقطه هایی که توی نامه های ننوشته ات می گذاری و لای حرف های نگفته ات می چپانی .همان سه نقطه هایی که گاهی رفتنت را... و گاهی بغضت را ... و گاهی دلتنگی ات را ... و گاهی سکوت تلخت را برایم نقش می کنند ... یک «تر» دیگر اگر بگذاری کنار همان «راست» بالایی می گویم که هنوز زبان سه نقطه هایت را یاد نگرفته ام . نمی خواهم دروغ بگویم ؛ وحشت دارم از یاد گرفتنش ...
سه نقطه های خودم اما شیرین اند ... یعنی با سه نقطه های تو فرق دارند ...یعنی سه نقطه های من هیچ کدام از حرف های تو را نمی گویند ... هر چقدر که من سه نقطه های تو را نمی فهمم ، تو خوب زبان سه نقطه هایم را می دانی ... همین است که شیرینشان کرده برایم ... دلم می خواهد قلم که دست می گیرم ، روی کاغذ سه تا نقطه بگذارم روی یک خط راست ... یک طرفش تو باشی ، طرف دیگرش من ... دلم می خواهد لای حرف های نگفته ام و توی نامه های ننوشته ام ، بگویم :
امضا : ...